مدیرالنفیسه

  • خانه 
  • In the name of Allah the merciful and the compassionate 
  • تماس  
  • ورود 

شاد کردن فقرا

24 آذر 1396 توسط مدیر النفیسه

مادر حاتم طایی بسیار دست و دلبازی و سخاوت می‌کرد. برادرانش بسیار نصیحت کردند که اگر چنین ببخشد، دچار فقر می‌شود و آن وقت می‌داند چه کار بدی می‌کرده است.
چون به حرف برادرانش گوش نداد، برادران مجبور شدند هرچه خواهر داشت گرفتند و در خانه‌ای زندانی کرده و هر روز قرصی نان می‌دادند تا فقر را ببیند و از فقر بترسد و دیگر نبخشد.

بعد از مدتی ثروت او را برگرداندند و خواهرشان بسیار سخاوتمندتر از قبل شد. طوری که برادران از کرده خود پشیمان شدند. وقتی علت را سوال کردند، خواهر گفت:
1- من قبل از زندانی شدنم زیاد غذا می‌خوردم و حس نیاز بیشتری به دنیا داشتم ولی وقتی زندانی شدم، دیدم با قرصی نان هم به راحتی می‌سازم و بقیه اضافی است.

2- من وقتی به فقیری غذا می‌دادم حس می‌کردم خیلی خوشحال می‌شود، وقتی خودم گرسنه ماندم و شما غذایم دادید قبل از این‌که غذا بیاورید در پوست خود از شادی نمی‌گنجیدم. من لذت بخشش به فقیر در زمان شاد کردن او را می‌دانستم ولی وقتی دارایی مرا گرفتید این شادی را لمس کردم. و اکنون علاقه زیادتری به شاد کردن فقرا دارم.

3- من قبل از زندانی شدن درد گرسنگی را نمی‌دانستم، حال دانستم که درد گرسنگی درد جان سوزی است و قبلا اگر کسی می‌گفت، گرسنه‌ام زیاد نمی‌توانستم حس کنم ولی با کار شما الان راحت و دقیق‌تر رنج گرسنگی را می‌دانم و دلم هرگز طاقت دیدن گرسنه‌ای دیگر را ندارد.

 نظر دهید »

طرز رفتار هرکس نشانه ی شخصیت اوست

23 آذر 1396 توسط مدیر النفیسه

مردی نابینا زیر درختی بر سر دو راهی نشسته بود. پادشاهی نزد او آمد، از اسب پیاده شد و ادای احترام کرد و گفت: قربان، از چه راهی میتوان به پایتخت رفت؟ پس از او وزیر پادشاه نزد مرد نابینا رسید و بدون ادای احترام گفت: آقا، راهی که به پایتخت می رود کدام است؟‌ سپس سربازی نزد نابینا آمد، ضربه ای به سر او زد و پرسید:‌‌ احمق،‌ راهی که به پایتخت می رود کدامست؟
هنگامی که همه ی آنها مرد نابینا را ترک کردند، او شروع به خندیدن کرد.
مرد دیگری که کنار نابینا نشسته بود، از او پرسید: به چه می خندی؟
نابینا پاسخ داد: اولین مردی که از من سوال کرد، پادشاه بود، مرد دوم وزیر او بود و مرد سوم فقط یک نگهبان ساده بود.
مرد با تعجب از نابینا پرسید: چگونه متوجه شدی؟ مگر تو نابینا نیستی؟
نابینا پاسخ داد: فرق است میان آنها… پادشاه از بزرگی خود اطمینان داشت و به همین دلیل ادای احترام کرد. ولی نگهبان به قدری از حقارت خود رنج می برد که حتی مرا کتک زد.
طرز رفتار هرکس نشانه ی شخصیت اوست. نه سفیدی بیانگر زیبایی است و نه سیاهی نشانه زشتی. شرافت انسان به اخلاقش است.

 نظر دهید »

الطاف ما تنها باید به اندازه ی وسعت دیدِ دیگران باشد ! نه بیشتر.

21 آذر 1396 توسط مدیر النفیسه

روزی ملانصرالدین در مجلسی نشسته بود
از ملا پرسیدند: خورشید بهتر است یا ماه؟!!
ملانصرالدین قیافه متفکرانه ای به خود گرفت و گفت: این دیگر چه سوالی است که شما میپرسید؟ خوب معلوم است که ماه بهتر است !!! چون خورشید در روز روشن در می آید به همین علت وجودش منفعتی ندارد !!!
اما ماه شب ها را روشن میکند!! پس ماه بهتر است!!!!

و الحق که زندگی
درست به همین احمقانگی ست !???
لطفِ بی اندازه
دیده نخواهد شد !
کم که باشی
دیده میشوی…
کم که باشی ارج نهاده میشوی
الطاف ما تنها باید به اندازه ی وسعت دیدِ دیگران باشد !
نه بیشتر.

 نظر دهید »

حکایت بهلول در حمام

14 آذر 1396 توسط مدیر النفیسه

روزی بهلول به حمام رفت، ولی خدمتکاران حمام به او بی اعتنایی نمودند و آن طور که باید بهلول را کیسه نزدند. با این حال بهلول وقت خروج از حمام ده دینار به اوستای حمام داد. کارگران و دلاکان حمام چون این بذل و بخشش را بدیدند، همگی پشیمان شدند که چرا نسبت به او بی اعتنایی کردند. بهلول هفته دیگر نیز به حمام رفت. ولی این بار تمام کارگران با احترام کامل او را شستشو نموده و بسیار او را احترام گذاشتند. ولی با این‌همه تلاش و احترام، بهلول به هنگام خروج فقط یک دینار به آنها داد. حمامی متغیر گردیده و با غضب پرسید؛ سبب بخشش بی‌جهت هفته قبل و رفتار امروزت چیست؟ بهلول گفت: مزد امروز حمام را هفته قبل که حمام آمده بودم پرداختم و مزد آن روز حمام را امروز می پردازم تا شما ادب شده و رعایت مشتری های خود را بکنید.

 نظر دهید »

نماز اول وقت

07 آذر 1396 توسط مدیر النفیسه

ﺷﺨﺼﯽ ﺑﺎ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺷﺨﺼﯽ ﺍﺵ ﺑﻪ ﻣﺴﺎﻓﺮﺕ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ.

ﻣﻮﻗﻊ ﺍﺫﺍﻥ ﻇﻬﺮ ﺗﻮﯼ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺟﺎﺩﻩ ﻫﺎﯼ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺷﻬﺮ، ﺭﻭﯼ ﺗﭙﻪ ﺍﯼ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﮐﺮﺩ ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﻧﻤﺎﺯ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻥ ﻫﻢ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﭼﺮﺍ.

ﺍﺯ ﺩﯾﺪﻥ ﺍﯾﻦ ﺻﺤﻨﻪ ﻟﺬﺕ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺭﺳﺎﻧﺪ و ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﭼﻪ ﭼﯿﺰ ﻣﻮﺟﺐ ﺷﺪﻩ ﺗﺎ ﻧﻤﺎﺯﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻮﻗﻊ ﺍﺩﺍ ﮐﻨﯽ؟!

ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ:ﻭﻗﺘﯽ ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻧﻢ ﻧﯽ ﻣﯿﺰﻧﻢ ﺁﻧﻬﺎ ﮔﺮﺩ ﻣﻦ ﺟﻤﻊ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ..

ﺣﺎﻝ ﻭﻗﺘﯽ ﺧﺪﺍ ﻣﻦ راصدا میزند ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﺳﻤﺘﺶ ﻧﺮﻭﻢ ﺍﺯ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﻫﻢ ﮐﻤﺘﺮم!!

1511882475506176348.jpg

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • 6
  • 7
  • ...
  • 8
  • ...
  • 9
  • 10
  • 11
  • ...
  • 12
  • 13
خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 <   >
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

مدیرالنفیسه

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • اجتماعی
  • احکام
  • امام خمینی
  • امام زمان (عج)
  • ایام مذهبی و ملی و مناسبتی
  • بارداری
  • بدون موضوع
    • نهج البلاغه
  • بهداشتی
  • تاریخی
  • تربیت کودک
  • تربیتی
  • تغذیه
  • حدیث
    • تربیتی
  • حکایت
  • خانه داری
  • خانواده
  • خانواده
  • سیاسی
  • سیره وسخنان بزرگان
  • شبهات
  • شهدا
  • طنز
  • طنز
  • عصر بخیر
  • فن بیان
  • قانون
  • قرآن
  • متن ادبی
  • مقام معظم رهبری
  • نشر کتاب
  • همسرانه
  • یک صفحه کتاب

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

کاربران آنلاین

  • مدرسه علمیه امام خمینی ره رباط کریم
  • ترنم گل
  • ص....خ
  • رهگذر

رتبه

  • رتبه کشوری دیروز: 14
  • رتبه مدرسه دیروز: 1
  • رتبه کشوری 5 روز گذشته: 36
  • رتبه مدرسه 5 روز گذشته: 1
  • رتبه 90 روز گذشته: 32
  • رتبه مدرسه 90 روز گذشته: 1
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس