مدیرالنفیسه

  • خانه 
  • In the name of Allah the merciful and the compassionate 
  • تماس  
  • ورود 

فرق باغبان با وزیر

23 مرداد 1397 توسط مدیر النفیسه

نادر شاه درحال قدم زدن در باغش بود که باغبان خسته و ناراضی نزد وی رفت و گفت :

پادشاه فرق من با وزیرت چیست ؟!

من باید اینگونه زحمت بکشم و عرق بریزم ولی او در ناز و نعمت زندگی میکند و از روزگارش لذت میبرد !!!

نادر شاه کمی فکر کرد و دستور داد باغبان و وزیرش به قصر بیایند …

هر دو آمدند و نادر شاه گفت :

در گوشه باغ گربه ای زایمان کرده بروید و ببینید چند بچه به دنیا آورده !!!!

هردو به باغ رفتند و پس از بررسی نزد شاه برگشتند و گزارش خود را اعلام نمودند ..

ابتدا باغبان گفت :
پادشاها من آن گربه ها را دیدم سه بچه گربه زیبا زایمان کرده ….

سپس نوبت به وزیر رسید وی برگه ای باز کرد و از روی نوشته هایش شروع به خواندن کرد :

پادشاها من به دستور شما به ضلع جنوب غربی باغ رفتم و در زیر درخت توت آن گربه سفید را دیدم، او سه بچه به دنیا آورده که دوتای آنها نر و یکی ماده است، نرها یکی سفید و دیگری سیاه و سفید است بچه گربه ماده خاکستری رنگ است. حدودا یک ماهه هستند من بصورت مخفی مادر را زیر نظر گرفتم و متوجه شدم آشپزهرروز اضافه غذاها را به مادر گربه ها میدهد و اینگونه بچه گربه ها از شیر مادرشان تغذیه میکنند.
همچنین چشم چپ بچه گربه ماده عفونت نموده که ممکن است برایش مشکل ساز شود !!!

نادر شاه روبه باغبان کرد و گفت: این است که تو باغبان شده ای و ایشان وزیر …!

???نظر خاصی نداشتم از گذاشتن این پست فقط گفتم که بدونید???

 نظر دهید »

حکایت گروه های سیاسی ما

23 مرداد 1397 توسط مدیر النفیسه

حکایت گروه های سیاسی ما

روستای ما دو ارباب داشت که همیشه با یکدیگر اختلاف داشتند، هر کدام هم کلی چماقدار دور و بر خود جمع کرده بودند..!

یک روز اختلافات بالا گرفته بود و قرار شده بود فردا برای چماق کشی با طرفداران اربابِ مقابل به صحرا برویم..

اما من یک روز مانده به چماق کشی ، به در خانه ارباب خودمان رفتم، در نیم‌باز بود، با گفتن یاالله وارد حیاط خانه شدم دیدم دو ارباب در حال کشیدن قلیان هستند !

گفتم : ارباب مگر فردا چماق کشی نیست؟!
پس چرا با هم قلیان می کشید ؟ !

اربابمان گفت :
شما قرار است دعوا کنید نه ما !!!

 نظر دهید »

آسانترین راه ممکن است دشوارترین راه باشد.

18 مرداد 1397 توسط مدیر النفیسه

آسانترین راه ممکن است دشوارترین راه باشد.

روزی چکاوکی در جنگل آواز سر داده بود.

مردی با جعبه ای پر از کرم از آن حوالی می گذشت.

چکاوک از او پرسید:آسان

درون جعبه چیست و به کجا می روی؟

کشاورز گفت:
درون این جعبه کرم دارم و به بازار می روم تا آنها را بفروشم و با پول آن ها پر بخرم..

چکاوک گفت: من پرهای زیادی دارم، یکی از آن ها را می کنم و به تو می دهم و تو در عوض به من کرم بده تا مجبور نباشم دنبال کرم بگردم.!

کشاورز قبول کرد و کرم ها را به چکاوک داد و پر گرفت.

روزهای بعد این اتفاق چندین بار به وقوع پیوست، تا اینکه روزی رسید که چکاوک دیگر پری در بدن نداشت.!

حالا دیگر او نمی توانست پرواز کند و کرم شکار کند، چکاوک بسیار زشت شده بود و دیگر آواز نمی خواند و آن قدر منتظر کشاورز ماند تا از گرسنگی مرد.!


سرنوشت پذیران مانند چکاوک قصه ی ما، همیشه آسان ترین راه ها را بهترین راه می دانند، ولی سرنوشت سازان می دانند بهترین ها همیشه مترادف با آسان ترین ها نیست.!

 نظر دهید »

داستان افسانه ای قلعه ی زنان وفادار

14 مرداد 1397 توسط مدیر النفیسه

داستان افسانه ای قلعه ی زنان وفادار


در شهر وینسبرگ آلمان قلعه ای وجود دارد به نام زنان وفادار که داستان جالبی دارد و مردم آنجا با افتخار آنرا تعریف میکنند..

در سال 1140 میلادی شاه کنراد سوم شهر را تسخیر میکند و مردم به این قلعه پناه می برند و فرمانده دشمن پیام میدهد که حاضر است اجازه بدهد فقط زنان و بچه ها از قلعه خارج شوند و به رسم جوانمردی با ارزش ترین دارایی خودشان را هم بردارند و بروند
به شرطی که به تنهایی قادر به حمل آن باشند..

قیافه فرمانده دیدنی بود وقتی دید
هر زنی شوهر خودش را کول کرده
و دارد از قلعه خارج میشود …!

زنان مجرد هم پدر یا برادرشان را حمل میکردند..

شاه خنده اش میگیرد، اما خلف وعده نمی کند و اجازه میدهد بروند..

و این قلعه از آن زمان تا به امروز به نام “قلعه زنان وفادار” شناخته میشود..

اینکه با ارزش ترین چیز زندگی مردم آنجا پول و چیزهای مادی نبود

و اینکه اینقدر باهوش بودند

که زندگی عزیزان خود را نجات دادند تحسین برانگیز است..

 نظر دهید »

ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﺍﻧﺴﺎﻧﯿﺖ ﺑﻪ ﯾﺎﺩﮔﺎﺭ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﺪ ﻧﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ،

09 مرداد 1397 توسط مدیر النفیسه

ﺳﺮﺑﺎﺯ ﺁﻟﻤﺎﻥ ﺷﺮﻗﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻮﺩﮎ ﺟﺎﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺍﺵ ﺳﯿﻢ ﺧﺎﺭﺩﺍﺭ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺑﺮﻟﯿﻦ ﺭﺍ ﮐﻨﺎﺭ ﺯﺩ. ﺍﯾﻦ ﺳﺮﺑﺎﺯ ﺑﻪ ﺩﻟﯿﻞ ﺧﯿﺎﻧﺖ ﺑﻪ ﮐﺸﻮﺭ ﺍﻋﺪﺍﻡ ﺷﺪ.
ﻣﺘﻦ ﺯﯾﺮ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺍﯼ ﺩﺭ ﺩﻓﺘﺮ ﯾﺎﺩﺍﺷﺖ ﺍﯾﻦ ﺳﺮﺑﺎﺯ ﺍﺳﺖ:

ﮔﺎﻫﯽ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻮﺩﻥ ﮔﻨﺎﻩ ﺑﺰﺭﮔﯿﺴﺖ. ﺍﮐﻨﻮﻥ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﻢ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﮐﻤﮏ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﻪ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﺑﯿﮕﻨﺎﻩ ﮐﻪ ﺑﺎﺯﯾﭽﻪ ﺟﻨﮓ ﻭ ﺧﺸﻮﻧﺖ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﻓﺮﺩﺍ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻃﻠﻮﻉ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﻣﺮﺍ به دﺳﺘﺎﻥ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﯽ ﺳﭙﺎﺭﻧﺪ. ﻣﯿﺪﺍﻧﻢ ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻧﯿﺖ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﻤﯿﻤﯿﺮﺩ ﻭﻟﯽ ﺑﺪﺍﻧﯿﺪ ﮐﻪ ﮔﺎﻫﯽ ﺍﻧﺴﺎﻧﯿﺖ ﮔﻨﺎﻩ ﺑﺰﺭﮔﯿﺴﺖ…

ﻣﺠﺴﻤﻪ ﺍﯾﻦ ﺳﺮﺑﺎﺯ ﺩﺭ 70 ﮐﺸﻮﺭ ﺩﻧﯿﺎ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺷﺪ ﻭ 317 ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎ به ناﻡ ﺍﯾﻦ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﺰﺭﮒ ﻧﺎﻣﮕﺬﺍﺭﯼ ﺷﺪ ﻭ ﺁﻥ ﮐﻮﺩﮎ ﻫﻢ ﺑﻨﯿﺎﻧﮕﺬﺍﺭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﺑﻨﯿﺎﺩﻫﺎﯼ ﺧﯿﺮﯾﻪ ﺩﺭ ﮐﺸﻮﺭ ﺁﻟﻤﺎﻥ ﺷﺪ…

ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﺍﻧﺴﺎﻧﯿﺖ ﺑﻪ ﯾﺎﺩﮔﺎﺭ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﺪ ﻧﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ، ﺗﻮﻟﯿﺪ ﻣﺜﻞ ﺭﺍ ﻫﺮ ﺟﺎﻧﻮﺭﯼ ﺑﻠﺪ است.
خاطرات جنگ ـ رابرت سانچز

 نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • ...
  • 6
  • ...
  • 7
  • 8
  • 9
  • 10
  • 11
  • 12
  • ...
  • 13
خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 <   >
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

مدیرالنفیسه

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • اجتماعی
  • احکام
  • امام خمینی
  • امام زمان (عج)
  • ایام مذهبی و ملی و مناسبتی
  • بارداری
  • بدون موضوع
    • نهج البلاغه
  • بهداشتی
  • تاریخی
  • تربیت کودک
  • تربیتی
  • تغذیه
  • حدیث
    • تربیتی
  • حکایت
  • خانه داری
  • خانواده
  • خانواده
  • سیاسی
  • سیره وسخنان بزرگان
  • شبهات
  • شهدا
  • طنز
  • طنز
  • عصر بخیر
  • فن بیان
  • قانون
  • قرآن
  • متن ادبی
  • مقام معظم رهبری
  • نشر کتاب
  • همسرانه
  • یک صفحه کتاب

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

کاربران آنلاین

  • ترنم گل
  • فرهنگی تربیتی مرکز آموزش های غیر حضوری
  • بانو

رتبه

  • رتبه کشوری دیروز: 14
  • رتبه مدرسه دیروز: 1
  • رتبه کشوری 5 روز گذشته: 36
  • رتبه مدرسه 5 روز گذشته: 1
  • رتبه 90 روز گذشته: 32
  • رتبه مدرسه 90 روز گذشته: 1
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس