مدیرالنفیسه

  • خانه 
  • In the name of Allah the merciful and the compassionate 
  • تماس  
  • ورود 

به نظر می رسد شباهت تیم ملی فوتبال ودولت تا لحظه گل آفساید است

01 تیر 1397 توسط مدیر النفیسه


 شباهت ها و تفاوت های هیات دولت و تیم ملی فوتبال ایران!
 
به نظر می رسد شباهت تیم ملی فوتبال و حسن روحانی تا لحظه گل آفساید است؛توده های مردم و هواداران حسن روحانی انتظار داشتند که او و هم تیمی هایش در دولت دوازدهم تا پایان بازی برای مردم بجنگند ولی به نظر می رسد دولت پس از دریافت گل به جای آنکه غیرتی شود و بیشتر مبارزه کند بازی را واگذار کرده است. 

احمد وخشیته،دانشجوی دکتری علوم سیاسی در دانشگاه دوستی ملل روسیه معتقد است که شباهت هایی بین عملکرد هیات دولت کنونی ایران و بازی های ایران در جام جهانی وجود دارد؛شباهت هایی که انتظار مردم و هواداران نیز از این دو تیم سیاسی و ورزشی را هم بر اساس آنان می توان تحلیل کرد؛با این وجود و علیرغم این شباهت ها، وی معتقد است که یک تفاوت تعیین کننده هم در این بین وجود دارد که باعث شده تیم ملی این روزها محبوب باشد و دولت این روزها مغضوب مردم وهواداران! وی در این ارتباط برای تابناک نوشته است:

تیم ملی فوتبال ایران اگرچه با گل خودی بازیکن مراکش در نخستین رقابت خود در جام جهانی 2018 روسیه پیروز شد، اما برخی از هوادران معتقد بودند که تیم ملی به اصطلاح عامیانه تنها زیر توپ می زد و حتی موضوع رقم قراردادهای بازیکنان و سرمربی آن را میان خود بیان می کردند.

اما کمتر از بیست و چهار ساعت تا آغاز بازی ایران و اسپانیا، ایرانیان در شبکه های مجازی امید بسیاری برای پیروزی تیم ملی فوتبال در مقابل یکی از قوی ترین تیم های جهان را جستجو می کردند. رویکردی رئالیست گونه که بدون در نظر گرفتن توانایی ها و تلاش های تیم مقابل به توقع پیروزی تبدیل شده بود. این رویکرد مردم ایران به بازی ایران و اسپانیا را می توان به بسیاری از کنش ها و واکنش های این جامعه به موضوعات سیاسی، بین المللی، اقتصادی و … نیز بسط داد.

موضوعی که نشان می دهد آرمانگرایی بدون توجه به واقعیت های موجود نه تنها در میان دولتمردان بلکه در میان مردم و توده ها نیز به خوبی وجود دارد و گویی به واسطه همین روحیه هیجانی مردم است که راس قدرت در این کشور رقم خوده است. این روحیه آرمان طلبی و توقع های حداکثری مردم ایران تنها از تیم ملی نیست و همواره مطالبات آنها دولت را نیز نشانه رفته است.

در نیمه نخست بازی، ایران همواره تلاش می کرد با خرید زمان نتیجه را مساوی نگه دارد و از شکست بگریزد، رویکردی که عموما روسای جمهور ایران در دوره دوم ریاست جمهوری خود آن را دنبال می کنند. اما تیم ملی فوتبال ایران به یکباره یک گل عقب افتاد و برای فرار از شکست همه عزم خود را جزم کرد. درست از این لحظه تا پایان بازی بود که این استراتژی سبب شد حتی زمانی که طعم شکست در مقابل اسپانیا را نیز چشید، اما ملت ایران آن را پیروز آرمان خواهی خود دانستند.

چرا شکست تیم ملی فوتبال برای توده های آرمان طلب پیروزی محسوب شد؟
هنگامی که ایران یک گل عقب افتاد، مردم ایران برای آنکه خود را راضی نگاه دارند به تحلیل این موضوع پرداختند که ایران در مقابل چه کشور و یا بهتر بگوییم چه قدرتی در مستطیل سبز مبارزه می کند، این موضوع سبب شد توقع آنها از آرمانگرایی به واقعگرایی نزدیک تر شود تا کنش های عقلانی جایگزین کنش های احساسی و هیجانی شوند. هر چه بازی پیش تر می رفت از یک سو آنها قدرت بازی حرفه ای حریف را بیشتر به خاطر می آورند و از سوی دیگر به این موضوع می رسیدند که تیم ملی فوتبال ایران در واقعیت همه تلاش خود را کرده است، اگر چه نتیجه آرمانخواهانه محقق نشد، اما شکست یک بر هیچ در مقابل تیم قدرتمندی همچون اسپانیا در واقعیت پیروزی برای تیم ملی فوتبال ایران محسوب می شود.

از سوی دیگر گل تیم ملی فوتبال ایران اگرچه آفساید اعلام شد، اما همگان به زیبایی و حرفه ای بودن آن اندیشند، به قوانین حاکم بر دنیای فوتبال اعتراض نکردند و در تحلیلهایی مبتنی بر واقعیت گل آفساید به اسپانیا را نیز بسیار مهم دانستند. اینجا بود که آرمان طلبی به سوی واقعگرایی گذار کرد و ایرانیان با شناخت و تحلیل صحیح باخت خود را پیروزی دانستند و برای اولین بار این ملت ایران بود که گفت این باخت چیزی از ارزش های ما کم نکرد؛ نه رسانه دولتی.

چرا مردم ایران شکست پیروزمآبانه تیم ملی را به رخ دولت کشیدند؟
پس از پایان بازی صفحه های اجتماعی پر بود از تشکر از بازیکنان تیم ملی فوتبال و طعنه و کنایه به هیات دولت که اگر آنها نیز برای مردم ایران درست مبارزه کنند، حتی در صورت شکست مورد حمایت مردم خواهند بود؛ مواضعی که سکوت های پیاپی دولتمردان اعتدال را هدف قرار داده است.

شاید بتوان فضای پیش از بازی ایران و اسپانیا را به ایام قبل از انتخابات ریاست جمهوری در ایران تشبیه کرد. طرفداران کاندیدا آرمانگرایانه بر طبل هواداری خود می کوبیدند و در آسمان آرمان طلبی ایران کنش احساسی مبتنی بر عقلانیت پیروز میدان شد. اما یک نکته مشترک میان تیم ملی فوتبال و حسن روحانی وجود دارد؛ شاید مردم ایران به دلیل هیجانات ناشی از ایدآلیسم، قدرت رقیب و مشکلات زمین بازی را درک نمیکردند؛ اما بازیکنان تیم ملی، حسن روحانی و هیات دولت او این موضوع را به خوبی می دانستند.

به نظر می رسد شباهت تیم ملی فوتبال و حسن روحانی تا لحظه گل آفساید است؛ طی دوران ریاست جمهوری او نیز بسیاری از توده های مردم همواره به هواداری وی می پرداختند و از گل برجام او خشنود و اهمیت آن را فهم کرده بودند، حتی هنگامی که برجام در آفساید ترامپ و منقدان داخلی قرار گرفت نیز مردم همچنان آن را پیروزی می دانستند که پرونده کشورشان را از شورای امنیت خارج کرده بود و در نتیجه عدم رعایت قواعد بازی توسط آمریکا و برخی در داخل کشور توسط برخی آفساید اعلام شده بود. اما توده های مردم و هواداران حسن روحانی انتظار داشتند که او و هم تیمی هایش در دولت دوازدهم تا پایان بازی برای مردم بجنگند ولی به نظر می رسد دولت پس از دریافت گل به جای آنکه غیرتی شود و بیشتر مبارزه کند بازی را واگذار کرده است.

شاید این ادعا درست باشد که مردم ایران همواره آرمان طلبانه مسائل را دنبال کرده اند، اما باید توجه داشت که در بزنگاه ها کنش های احساسی آنها نیز مبتنی بر عقلانیت می شود و این صدا و سیما و رسانه های حکومتی و دولتی نیستند که برای آنها مشخص می کند چه زمانی از ارزش های بازنده کم نمی شود!


احمد وخشیته، دانشجوی دکتری علوم سیاسی در دانشگاه دوستی ملل روسیه

 
 

 نظر دهید »

24 سال پیش در چنین روزی؛ انفجار بمب در حرم امام رضا(ع)

30 خرداد 1397 توسط مدیر النفیسه

24 سال پیش در چنین روزی؛ انفجار بمب در حرم امام رضا(ع)

30 خرداد 1373 ،سالروز انفجار بمب در حرم مطهر رضوی به دست منافقین کوردل است که 27 شهید
و 300 زخمی بر جای گذاشت.
حرم مطهر امام رضا(ع) 24 سال پیش در چنین روزی شاهد یکی دیگر از جنایات گروهک تروریستی
منافقین بود.

؛ ساعت 14 و 26 دقیقه روز دوشنبه 30 خرداد سال 1373 برابر با عاشورای سال
1415 قمری در حالی که رواق ها، صحن ها، بست ها و اطراف مرقد مطهر هشتمین امام شیعیان از
جمعیت موج میزد و مردم بر افروخته از عشق و ارادت به سالار شهیدان حضرت ابا عبداالله
الحسین(ع)، غرق عزاداری و نوحه سرایی بودند، صدای مهیب انفجار بمب، فضای روضه منوره
رضوی را پر کرد.

بر اثر شدت انفجار که طبق نظر کارشناسان مربوطه به انفجار 10 پوند ماده منفجره تی. ان. تی بود،
اعضای بدن تعدادی از زائران همچون سر، دست، پا و انگشت جدا شده و سطح بیشتر رواق ها
همچون رواق دارالحفاظ، دارالسعاده و نیز گنبد االله وردیخان، گنبد حاتم خانی و بخش وسیعی از
دیوارها را پوشانده بود.

طاقت فرساترین و سوزناکترین بخش کار، جمع آوری و پاک سازی حرم مطهر از قطعات ریز ریز
شده پیکر مطهر زواری بود در ظهر عاشورای حسینی(ع) سطح بیشتر رواق ها هم چون رواق
دارالحفاظ، دارالسعاده و نیز گنبداالله وردیخان، گنبد حاتم خانی و …. بخش وسیعی از دیوارها را
پوشانیده بود، که این کار سخت و جگرسوز و شستشوی حرم مطهر در طول همان شب و با زحمت
بسیار انجام گرفت و صبح روز بعد حرم فرزند موسی بن جعفر(ع) آماده زیارت و طواف عاشقان
دلسوخته و عزادار شد و طی مراسم رسمی توسط تولیت عظمای آستان قدس رضوی به روی مردم
آغوش گشود، و بدین سان پناهگاه همیشگی مردم به روی آنان بازگشت.

در کمترین زمان، ساکنان و مجاوران مشهد مقدس از وقوع حادثه خبردار شده و هر آن کس که خبر
فاجعه را می شنید، سراسیمه به سوی حرم می شتافت. شور و التهاب و هیجان، شهر را فرا گرفته و
همگان را مبهوت و متأثر ساخته بود. همه از حادثه ای که هرگز وقوعش را در باور نمی آوردند، گفتگو
میکردند و هر کس در آن لحظات سخت، میاندیشید که چه کاری باید و می تواند انجام دهد.

پیکرهای زخمی مجروحین و شهیدان توسط خدام و مردم با وسایل نقلیه شخصی و آمبولانس هایی
که به دو صحن انقلاب اسلامی و آزادی وارد شده بودند به بیمارستان های مشهد منتقل شدند و

آنچه از کینه منافقان باقی ماند، 27 شهید گلگون کفن و 300 مجروح بود.
جمهوری اسلامی ایران منطبق بر اسناد متقن گروهک تروریستی منافقین را عامل این حادثه دانست

1529507953434531_590.jpg

1529507953434534_470.jpg

1529507952434530_428.jpg

 نظر دهید »

کتاب خواندن را با شاهنامه آغاز کردم

24 خرداد 1397 توسط مدیر النفیسه

کتاب خواندن را با شاهنامه آغاز کردم
 

درست در روز پیشواز ماه رمضان امسال وقت مصاحبه با او داشتیم. صبح زود همان روز در مراسم بزرگداشت ملاصدرا سخنرانی کرده بود و بعد هم به خاطر قولی که به ما داده بود خودش را به سازمان سمت رسانده بود. پیش از این چندبار به دلیل کسالت، قرار مصاحبه مان کنسل شده بود. وقتی در ابتدای صحبت مان تشکر کردیم بابت وقتی که به ما داده و علی رغم کسالت و ناخوشی اش حاضر شده گفتگو کند، گفت من ناخوش نیستم منتها از یک آدم ۸۵ ساله بیشتر از این نباید توقع داشت.

احمد احمدی، که در سال های اخیر بیشتر او را به واسطه مسئولیتش در سازمان سمت می شناسند مردی سخت کوش بود که تا لحظات آخر عمرش مشغول تلاش و در پی جستجوی علم بود. به گفته خودش تا حدممکن سعی می کرد لحظه ای از عمرش را هدر ندهد و امید به زندگی و شوق فراگیری علم در او به حدی بود که در گفتگویی که داشتیم از ترجمه یک کتاب آلمانی خبر داد و گفت احتمالا تا یک ماه آینده آماده می شود ولی اجل به او امان نداد و جمعه ۱۸ خردادماه دار فانی را وداع گفت. احمدی متولد سال۱۳۱۲ در روستای کهکدان ملایر بود و روز جمعه ۱۸ خرداد ماه در ۸۵ سالگی از دنیا رفت. مسئولیت های متعددی را در طول عمر خود به عهده داشته که همگی در جهت پیشبرد علم و دانش بوده است.

گفتگویی که در ادامه می خوانید آخرین گفتگوی وی با رسانه هاست که با خبرگزاری مهر انجام شده است و در آن درباره زندگی شخصی و خانوادگی و تحصیلات و سوابق کاری و اجرایی با این استاد پیش کسوت فلسفه گپ زدیم و تقدیر بر این بود که این گفتگو در روز تشییع پیکر او منتشر شود. 


*خیلی ممنون که با مشکلات و احوالات ناخوشی که دارید به ما وقت گفتگو دادید.

ناخوش نیستم ولی خب از یک آدم ۸۵ ساله نمی توان خیلی توقع داشت.

*ولی با وجود این سن و سال همچنان مشغول فعالیت و کار کردن و حضور در همایش ها هستید.

بله از سرکار که می روم خانه بخشی از کارهایم که مرتبط با «سمت» است تازه شروع می شود.

*دوست دارم بحث را اینگونه آغاز کنم که چه چیزی شما را مشتاق به این همه کار شبانه روزی می کند و باعث شده که شما این همه سال سازمان «سمت» را رها نکنید؟

هرکسی علاقه ای به چیزی دارد. من پرداختن به کاری که نتیجه ای نداشته باشد را هدر دادن عمر می دانم و فکر می کنم باید از عمرم نتیجه ای بگیرم وگرنه آن را هدر دادن می دانم. بنابراین کار می کنم و سعی می کنم هم که کار سودمند کنم.

 

*همانطور که اشاره کردید در یک خانواده روستایی و کشاورز در ملایر به به دنیا آمدید و زندگی کردید چطور سراغ علم و تحصیل رفتید و به اینجا رسیدید؟

من هوش خوبی داشتم. حدود ۴-۵ ساله بودم که به مکتب خانه می رفتم. آن موقع به این صورت بود که از عم جزء شروع می کردند و بعد قرآن و بعد هم سراغ کتاب می رفتند. آن موقع من ۱۲ روزه عم جزء، دو ماهه قرآن را فراگرفتم و پس از آن هم سراغ خواندن کتاب رفتم و شروع به خواندن کتاب هایی مثل شاهنامه کردم.

*چندساله بودین که کتاب هایی مثل شاهنامه را خواندید؟

خودمان شاهنامه نداشتیم. مادرم در یک روستای دیگر فامیلی داشت که او شاهنامه داشت و رفت از او برای من شاهنامه را گرفت تا بخوانم وقتی داشت با کتاب برمی گشت من حدود یک کیلومتر به استقبال مادرم رفتم تا کتاب را از او بگیرم. پسرعمویی هم داشتیم که وقتی می آمد مسجد کنار منزل ما نماز می خواند می گفت بیا برویم خانه ما. می رفتم خانه آنها و درکنار پسرعمویم شاهنامه را می خواندم و او هم ایرادات خواندن من را می گرفت. پدرم می گفت بیا به جای شاهنامه عین القضات بخوان.

*پس پدرتان با اینکه کشاورز بوده ولی اهل مطالعه بوده است.

بله با اینکه سواد کمی داشت ولی قرآن می خواند و با کتاب هایی مثل عین القضات هم آشنایی داشت. وقتی من به سن خواندن رسیدم به او ایرادات خواندنش را می گفتم، بعد هم وقتی ۱۲ ساله بودم پدرم فوت کرد. من همیشه به وزیرآموزش و پرورش می گفتم ای کاش یک هیأت هوش یاب به این روستاها و مناطق بفرستید چون در آنجا سرمایه های بی زحمتی است که خدا به این کشور داده است. گاهی وقتی یک آدم باهوش در یک روستا را تربیت بکنیم می تواند در آینده فرد تأثیرگذاری باشد. خود من وقتی در روستای کهکدان زندگی می کردم یک تاجر پارچه به پدرم پیشنهاد داد که من را به شهر بیاورد ومدرسه بفرستد ولی پدرم می گفت ما او را برای کار لازم داریم. پس از فوت پدرم رفتم سراغ ریاضیات و خودم شروع به خواندن ریاضیات کردم. ۱۵-۱۶ ساله که شدم رفتم سراغ عربی خواندن و کتاب جامع المقدمات را گرفتم. آن زمان فامیلی در تهران داشتیم که از او برای خواندن عربی کمک گرفتم.

*همزمان کار هم می کردید؟

بله همه این خواندن ها را در کنار کشاورزی انجام می دادم. صبح ها بعد از خواندن قرآن وقتی می رفتم به صحرا برای کشاورزی با خودم فعل آیاتی که خوانده بودم را صرف می کردم تا در ذهنم بماند. پس از خواندن عربی سراغ خواندن کتاب ملا محسن رفتم. وقتی ۱۸ ساله شدم به مدرسه نوربخش در بروجرد رفتم. رئیس مدرسه یک روحانی از هم دوره های مرحوم بروجردی بود. به طلبه ها می گفت شما این همه اینجا درس می خوانید و یاد نمی گیرید، بعد احمدی این ها را درکنار بزها خوانده و آنقدر هم خوب یاد گرفته است. حدود ۴-۵ سال در بروجرد درس خواندم و خیلی خوب پیش رفتم در آن دوران شبانه روز در مدرسه بودم و حتی شب ها هم همان جا می خوابیدم. فقط تابستان ها می آمدم روستا به برادم کمک می کردم.

پس از این دوره بار سفر به قم بستم. آن زمان تازه دو جلد کتاب تفسیرالمیزان منتشر شده بود و هر جلد آن ۱۰ تومان بود که برای آن زمان پول زیادی بود. هر طورشد کتاب را تهیه کردم و مشغول خواندن آن شدم. پس از آن به واسطه یکی از دوستانمان با درس های علامه طباطبائی آشنا شدیم و پای درس های ایشان حاضر شدیم. اولین جلسه ای که پای درس ایشان نشستم شیفته اش شدم و مثل عاشقی که به معشوقش برسد خوشحال بودم. اواخر سال ۱۳۳۶ وقتی ۲۴ ساله بودم به قم رفتم و طلبه رسمی قم شدم. وقتی به قم رفتم به کسی که از طرف مرحوم بروجردی شهریه تحصیل من را می داد گفتم من آمدم قم تا اینجا بمانم و ایشان به کمک کرد تا بتوانم به تحصیل بپردازم. اسفار و تفسیرالمیزان را نزد علامه طباطبائی خواندم. علاوه براین ها، دروس جدید هم هرچیزی به دستم می رسید می خواندم.

*آن زمان هنوز با امام خمینی آشنا نشده بودید؟

خیر، دو سال بعد از اینکه نزد علامه درس می خواندم سرکلاس و درس فقه امام خمینی(ره) حاضر شدم. سال ۱۳۳۹ مرحوم آقای بروجردی فوت کردند و در آن سال من بر جلد نهم تفسیر مجمع البیان حاشیه نوشتم. در آن زمان با افراد دیگری چون مرحوم بروجردی، آیت الله نجفی، آیت الله محقق داماد (پدر مصطفی محقق داماد)، آیت الله مشکینی و آیت الله نوری همدانی درس خارج داشتم. در این مدت کار چاپخانه هم می کردم و روزی چندساعت در مجله مکتب اسلام که از سال ۱۳۳۷ منتشر می شد کار می کردم.

*مادرتان در این دوران در قیدحیات بودند؟

بله مادرم در قید حیات بودند و در همان سال ها وقتی من ازدواج کردم مادرم را آوردیم قم. تا اینکه ایشان سال ۱۳۴۰ فوت کردند. همان زمان با خودم فکر می کردم خب من وقتی مجتهد بشوم قراراست بعدش چه بشود. این شد که فکر کردم باید کاری کنم. رفتم تهران امتحان تصدیق مدرسی دادم و خیلی هم خوب امتحان را دادم و به دانشگاه الهیات رفتم ولی واقعیتش چیزی یاد نگرفتم و فقط برای گرفتن مدرک رفتم درس خواندم، همانطور که امروز هم همه به این منظور به دانشگاه می روند. فقط کمی از درس حمیدی شیرازی که ادبیات تدریس می کرد استفاده کردم. آذرماه سال ۱۳۴۵ من دبیر شدم. مدتی در تویسرکان بودم ولی بعد ازمدتی برای اینکه بتوانم به کار مجله مکتب اسلام هم برسم به قم منتقل شدم. در همین ایام پای درس های علامه طباطبائی هم می رفتم.

 

*با چه کسانی سرکلاس و درس علامه طباطبائی حاضر می شدید؟

آیت الله جوادی املی، آیت الله حسن زاده، آیت الله امیری، آیت الله شیخ یحیی انصاری و بنده شاگردهای شبانه علامه طباطبائی بودیم.

*درهمان دوران جمع های دیگری هم مثل دکتر شایگان ودکتر نصر و اینها هم نزد جلسات علامه طباطبائی می رفتند. شما با آن ها در یک کلاس و جلسه بودید؟

آن ها کلاس قبلی ما بودند. شیوه آقای علامه طباطبائی اینگونه بود که شب های پنجشنبه و شب جمعه جلسه داشت. این جلسات تا سال ۱۳۵۴ ادامه یافت.

*در همان زمان وارد دانشگاه در مقطع فوق لیسانس شدید؟

بله وقتی قم بودم به دلیل نزدیکی به تهران دانشگاه هم می رفتم. در همان دوران در دانشکده ادبیات، رشته فلسفه مقطع فوق لیسانس قبول شدم. البته به من خیلی احترام می گذاشتند. پس از فوق لیسانس هم وارد دوره دکترا شدم و در همان زمان شروع به آلمانی خواندن کردم.

*چرا آلمانی؟

چون رشته های فلسفه عموما آلمانی هستند و من مردم آلمان را هم به خاطر نظمشان دوست داشتم. البته من انگلیسی را هم خوب بلد بودم. دکتر مهدوی از اینکه دید من آلمانی می خوانم خیلی خوشش آمد. آن زمان من با آقای دکتر حدادعادل هم دوره بودم. او هم سراغ فرانسوی خواندن رفت. در همین زمان که مشغول خواندن دوره دکترا بودم برای من کلاس گذاشتند تا تدریس کنم.

*چطور به ستاد انقلاب فرهنگی رفتید؟

سال ۱۳۵۷ انقلاب شروع شد و من مشغول نوشتن تز دکترا بودم تا اینکه یک شب مرحوم حاج احمدآقا زنگ زدند و گفتند بیا ستاد انقلاب فرهنگی. گفتم من مشغول نوشتن رساله ام هستم. ضمن اینکه از کار اجرایی هم خیلی بدم می آمد و فکر می کردم مگر می شود آدم کار علمی را رها کند و به کار اجرایی بپردازد. ولی حاج احمدآقا گفتند امام این دستور را داده و من دیگر چیزی نگفتم.

حدود سال ۱۳۵۹- ۱۳۶۰ به ستاد انقلاب فرهنگی رفتم. آن زمان در ستاد من به همراه دکتر شریعتمداری، حسن حبیبی، جلال الدین فارسی و عبدالکریم سروش مشغول کار شدیم. پس از گذران آن دوران قرارشد مدرسه ای راه بیندازیم که استاد تربیت کند و همان زمان دانشگاه تربیت مدرس راه اندازی شد و من هم رئیس آن شدم. البته ابتدا مدرسه بود و بعدها به دانشگاه تبدیل شد. درحال حاضر این دانشگاه حدود ۳۰ هزار استاد تربیت کرده است. پس از آن در اواخر سال ۱۳۶۳ آقای خامنه ای دستور دادند که مرکزی برای انتشار کتاب راه اندازی بشود و دستور دادند بنده این مسئولیت را به عهده بگیرم. رفتم نزدشان و گفتم من مسئولیت دانشگاه تربیت مدرس را هم دارم ولی گفتند شما به دلیل ارتباط خوبی که با قم دارید بهتر است عهده دار این مسئولیت بشوید.

*شما در یک دوره ای از زندگی تان علی رغم اینکه از کار اجرایی خوشتان نمی آمد نماینده مجلس هم بودید. چرا تصمیم گرفتید وارد مجلس شوید؟

بله من در دوره هفتم مجلس نماینده مجلس شدم. در عین حال که خیلی اهل سیاست نیستم ولی در دوره ششم چون خیلی افراط بود در آخرین روز ثبت نام برای مجلس ثبت نام کردم و در دوره هفتم وارد مجلس شدم و بعد از آن هم دیگر هیچ وقت نه کاندیدا شدم و نه وارد کار اجرایی و سیاسی شدم.

*دوست دارید که اگر قرار است از شما یاد بشود با چه عنوانی ازشما یاد بکنند و با چه عنوانی شما را بشناسند؟ فیلسوف، استاد دانشگاه، رئیس سازمان سمت، نماینده مجلس یا…؟

به عنوان رجل سیاسی که اصلا دوست ندارم شناخته شوم. من یک دانشگاهی- حوزوی هستم. علمای قم مثل مرحوم فاضل لنکرانی به من می گفتند شما که دانشگاهید ما خاطرمان جمع است چون نمی گذارید انحراف پدید بیاید.

*چرا این همه سال سمت را رها نکردید؟

من که در قید عنوان و اینها نیستم. هدف اصلی من این بود که برای دانشجوهای علوم انسانی یک دوره کامل علوم انسانی تهیه شود، چون نمی دانید که در آن سال ها چه چیزهایی به خورد دانشجویان می دادند. سازمان سمت تاکنون حدود ۲۴۰۰ عنوان کتاب منتشر کرده است که حدود ۲۳۰۰ عنوان آن روانه بازار شده و بقیه هم زیرچاپ است.

*چند فرزند دارید؟

شش پسر و دو دختر. یکی از پسرانم معاون پژوهشی وزرات علوم بوده و اکنون رئیس مرکز تحقیقات سیاست های علمی کشور است. یکی دیگر از پسرانم پاسدار بوده و الان بازنشسته است. پسر دیگرم هم رادیولوژیست است. یکی هیأت علمی دانشگاه خواجه نصیر است. یکی عضو هیأت علمی پژوهشکده تحقیق و توسعه «سمت» است و پسر آخرم عضو هیأت علمی دانشگاه تهران است. دوتا دختر هم دارم. یکی استاد دانشگاه علامه طباطبائی در رشته مترجمی زبان فرانسه است. آخرین دخترم هم فارغ التحصیل رشته هوش تحصیلی است.

*با توجه به اینکه از سیاست همیشه فراری بودید، مشکلی نداشتید که پسرتان معاون وزیر علوم شده است؟

نه چون رشته ای که او می خواند خوب است و سیاسی نیست و بیشتر در امور فرهنگی مشغول است. البته به ایشان پیشنهاد وزیر بودن دادند ولی من اجازه ندادم و گفتم نه وزیر نشو.

*چرا؟

چون وقتی در مجلس بودم فهمیدم اوضاع چه خبر است و می دانستم قراراست چه اتفاقی بیفتد.

*درطول این سال ها بارها برای شما موقعیت فراهم شده بود که در کشور دیگری تحصیل یا زندگی کنید چرا این کار را نکردید؟

یک بار برای شرکت در جلسه ای سال ۱۳۷۱ به آمریکا رفتم همان زمان به من پیشنهاد تدریس فلسفه اسلامی دادند. پسرم از این پیشنهاد استقبال کرد و گفت خوب است ولی قبول نکردم. من از زندگی خارج از ایران نفرت دارم و هیچ وقت به زندگی کردن در جایی غیر از ایران فکر نکردم.

*شما خیلی سال پیش پیشنهاد داده بودید که دوره کارشناسی فلسفه حذف شود دلیل این پیشنهادتان چه بود؟

فارغ التحصیل هایی که من در رشته فلسفه دیدم مخصوصاً دخترها بعد از تمام شدن درسشان کاری نمی توانند بکنند و درس خواندنشان برایشان بی فایده است. من نگفته بودم رشته فلسفه حذف بشود گفته بودم که دانشجویان رشته فلسفه وارد مقطع کارشناسی ارشد و دکترا شوند چون فارغ التحصیل مقطع کارشناسی کارآیی ندارد.

*نظرتان راجع به اسلامی سازی علوم انسانی که این روزها بحثش دوباره مطرح است، چیست؟

بنده هیچ وقت در ۴۰ میلیون نسخه کتابی که در سازمان سمت منتشر شد، ادعا نکردم در حال اسلامی سازی علوم انسانی هستم، چون هنوز نمی دانم اسلامی کردن علوم یعنی چه؟ اما غرض ما از اسلامی سازی این است که هرچه جنبه مناسبی دارد به علوم اضافه کنیم و اگر چیز نامناسبی هم دارند برداریم. اسلامی سازی معنی گسترده ای دارد ولی به طورکلی یعنی اینکه علوم را طوری ساماندهی کنیم که در آن چیز نامناسبی وجود نداشته باشد.

* غیر از انگلیسی و آلمانی چه زبان های دیگری می دانید؟

کمی هم فرانسه می دانم ولی نه به اندازه انگلیسی و آلمانی. به زبان انگلیسی که چند کتاب نوشتم، به زبان آلمانی هم مدتی است مشغول ترجمه کتابی هستم که فکر می کنم تا یک ماه آینده تمام کنم.

*این کارها را در خانه انجام می دهید؟

بله معمولاً در خانه مشغول کارهای ترجمه می شوم و کلا درطول شبانه روز ۵ ساعت می خوابم. ما در دو طبقه زندگی می کنیم. یک طبقه حاج خانم است و طبقه دیگر هم من هستم و ۵-۶ هزارجلد کتاب. صبح که می آیم سمت، پس ازآن غروب می روم خانه کمی استراحت می کنم تا شب که حاج خانم کمی غذا برایم می آورد و چند دقیقه ای صحبت می کنیم و بعد برمی گردد پائین.

*رابطه تان با هنرهای موسیقی، سینما و تئاتر چطوراست؟

بی تفاوت هستم و رابطه خوبی ندارم. راسل گفته بود من درعمرم یکبار هم سینما نرفتم چون فکر می کنم حیف عمر است که اینگونه بگذرد.

 
 سایت خبری تابناک

 نظر دهید »

مقایسه‌ای تلخ، اما واقعی؛ دستشویی‌های نداشته مدارس و دستشویی‌های چند صد میلیونی مجلس!

24 خرداد 1397 توسط مدیر النفیسه

سید محمد بطحایی، وزیر آموزش و پرورش اخیراً در نشست ستاد عالی تشکیلاتی گسترش و ارتقای فعالیت‌های تربیت بدنی به بیان برخی از مشکلات موجود در مدارس کشور پرداخت و در بخشی از سخنان خود با اشاره به کمبود امکانات زیر ساختی در برخی مدارس کشور گفت: بازدیدی از یک مدرسه داشتیم که متاسفانه سرویس بهداشتی نداشت، با این حال در مجاورت مدرسه، ساختمانی با امکانات بهداشتی وجود داشت، [خب؛ چه از این بهتر]چرا نباید این امکانات در اختیار دانش آموزان قرار بگیرد؟!

وقتی وزیر از سویی وجود مشکلات اینچنینی را در مدارس کشور تأیید می‌کند و برای آن راهکار دم دستی (استفاده از سرویس بهداشتی ساختمان‌های مجاور) ارائه می‌کند، حاضرین جلسه به شدت متعجب می‌شوند، چرا که آن‌ها می‌گویند ما منتظر بودیم وزیر آموزش و پرورش بودجه‌ای را برای تجهیز مدارس روستایی تخصیص دهد یا اینکه فرد خاصی را برای رسیدگی به این مشکلات تعیین نماید، اما وقتی پیشنهاد ایشان را شنیدیم تعجب کردیم، مگر می‌شود برای مدرسه‌ای دستشویی نسازیم و بگوییم دانش‌آموزان از دستشویی ساختمان‌های مجاور استفاده کنند؟

 

این، اما همه ماجرا نیست. با توجه به رسانه‌ای شدن موضوع نوسازی سرویس‌های بهداشتی مجلس شورای اسلامی که اخیراً از قول دکتر کامران، نماینده اصفهان به خبرنگار «تابناک»، گفته شد، تلخی و دردناکی ماجرای نبود سرویس بهداشتی در مدارس کشور را بیشتر می‌توان درک کرد.

کامران اخیراً در رابطه با هزینه‌های نوسازی دستشویی‌هایی مجلس شورای اسلامی به خبرنگار پارلمانی «تابناک»، گفت: شما به دفتر من بیایید و اسناد و مدارک را ببینید، مجلس ما آنقدر ریخت و پاش دارد که به مستراح هم بند کرده است؛ خرج تعمیر یک دستشویی در مجلس ۲۶ میلیون تومان شده است. اگر عکسی از آن می‌گرفتید، می‌دیدید که دستشویی قبلی سنگ مرمر و کاشی‌های مرتب داشت، اما مجلس یک دفعه تصمیم گرفت آن را تعمیر کند. دستشویی‌های سالم را خراب کردند و دستشویی جدید ساختند. مجلس هفت طبقه و در هر طبقه دو دستشویی که روی هم رفته و با حساب سرانگشتی برای هر دستشویی ۲۶ میلیون هزینه کرده اند که سرجمع آن‌ها می‌شود چیزی حدود ۳۰۰ میلیون تومان که خارج از مناقصه به افراد واگذار شده تا ساخته شود.

ماجرا خیلی شفاف و روشن است، اکنون بنا بر شواهد فراوان از جمله نقل قول صریح وزیر آموزش و پرورش کشور، بسیاری از مدارس فعال کشور از وجود یک سرویس بهداشتی سالم و قابل استفاده بی بهره هستند و این مشکل برای مسئولان آنقدر غیر قابل حل است که شخص وزیر آموزش و پرورش کشور چاره را در استفاده از دستسشویی‌های ساختمان‌های مجاور مدارس می‌بیند و از سویی بنا به نقل قول صریح یکی از نمایندگان با سابقه مجلس شورای اسلامی، در مجلس برای نوسازی سرویس‌های بهداشتی سالم دوباره چند صد میلیون بودجه هزینه می‌شود.

شاید بسیاری تصور کنند که این قیاس درست نیست و به دلیل تفاوت بودجه دو نهاد نمی‌توان آن دو را در این مورد به خصوص باهم مقایسه کرد. شاید عده‌ای نیز معتقد باشند آموزش و پرورش کشور خود یکی از نهاد‌های دارای منابع بودجه‌ای فراوان است که نبود سرویس بهداشتی در مدارسش ناشی از یک ضعف مدیریتی است، اما به هر حال هیچکدام از این دو دلیل نمی‌تواند ریخت و پاش‌های مسئولان کشوری را انکار کند؛ ریخت و پاش‌هایی که چه بسا در رأس وزارت آموزش و پرورش نیز وجود دارد و هزینه‌های متوجه دانش آموزان کشور می‌شود.

البته یک نماینده پاسخ دندان شکنی به این مطلب داده است:

 

.وی گفته: هزینه تعمیر دستشویی ها که از پول مردم نبوده!!!!!!!!!!!!!!!!

 نظر دهید »

«با شکوه آمد، با شکوه رفت...»

14 خرداد 1397 توسط مدیر النفیسه

ماندگارترین تیتر دربارۀ بدرقۀ امام خمینی در 29 سال پیش


«با شکوه آمد، با شکوه رفت…»

چرا «با شکوه آمد، با شکوه رفت» واقع بینانه‌تر و رسانه‌ای تر است؟

نخست به این خاطر که مفهومی قابل انتقال و همه کس فهم است.بی هیچ تکلف و اغراق و دوست و دشمن بر آن صحه می‌گذارند.واژۀ «شکوه» هم با استناد به حضور میلیون ها انسان است که در تاریخ ثبت شده است.

دوم به دلیلی سادگی در انتخاب واژه‌ها و سوم به سبب تکرار عمدی و معنی‌دار «شکوه».

این تیتر مثل یک فیلم سینمایی از تکنیک «فلاش بک» و ارجاع به گذشته بهره می‌برد چنان که مراسم تشییع پیکر رهبر فقید انقلاب و اولین رهبر جمهوری اسلامی ایران در 15 خرداد 1368 و بدرقۀ او را به آیین استقبال در 12 بهمن 1357 پیوند می‌زند؛ هنری که در هیچ تیتر دیگری دیده نشد.

نکتۀ مهم‌تر و فراتر از ذوق های ژورنالیستی اما واقعیت سیاسی و تاریخی است. بی هیچ اغراق و مجامله در تاریخ ایران سابقه نداشته – بله هرگز سابقه نداشته – که از رهبری هم در آغاز چنان استقبالی صورت پذیرد و هم با پیکر او پس از 10 سال حکومت چنین وداع کنند.

اکثریت مطلق با آنانی بوده که در سکوت و بی عملی و بی خبری خلایق، بی شکوه آمده و بی شکوه هم رفته‌اند ولو در سال‌های سلطنت و حکومت با ساختن کاخ‌ها و ابداع القاب و توهم جاودانگی و اتصال به آسمان، شکوهی ظاهری ساخته‌اند اما اگر هم از حیث استقبال مردمی و حضور خلایق، شکوهی داشته‌اند یا تنها در شروع بوده یا در فرجام و این که هم در آمدن و هم در رفتن باشد منحصر به امام خمینی است و این را مجله‌ای تیتر زد که نویسندگان آن روشنفکر بودند نه انقلابی یا صاحب قدرت در جمهوری اسلامی و پیشینه شان به روزنامه ای برمی گشت که همان امام خمینی گفت دیگر نمی خواندش و قبل از توقیف با این نظر تعطیل شده بود. روشنفکرانی که در ده سال اول جمهوری اسلامی از این روزنامه به آن روزنامه می‌کوچیدند و کم سختی و محدودیت ندیدند و از سر واقع بینی بود نه ارادتی چون دیگر مردمان.

شاید اگر شاه اجازه می‌داد تشییع پیکر دکتر مصدق هم نه با جمعی صد نفره و در احمد آباد که با شکوه حضور انبوه مردم در برگزار می شد ولی باز آن بدرقه بود و تازه اجازه ندادند هر چند 12 سال بعد یک میلیون نفر بر سر مزار او رفتند.

یا تشییع جنازه مرحوم طالقانی را می توان مثال زد که در شهریور 1358 تا آن زمان بی‌سابقه بود اما نکته درهمان «آمد» و «رفت» است و نه تنها رفتن.

از منظر سیاسی می توان به یاد آورد که 4 پادشاه آخر همه در غربت جان سپردند و طبعا شکوهی در وداع آنان در کار نبود.

البته مجلۀ آدینه در شمارۀ 35 یا خرداد 1368 بر روی جلد این تیتر را نشانده: اسطورۀ خمینی.

با این حال اصل مطلب در همان «با شکوه آمدن و با شکوه رفتن» است زیرا اگر با شکوه آمده بود و با شکوه نرفته بود یا اگر با شکوه نیامده و با شکوه رفته بود باز این قاعده درباره‌اش صدق نمی‌کرد.

هر قضاوتی که دربارۀ کارنامه جمهوری اسلامی قبل و بعد از امام داشته باشیم و هر نظری که درباره انقلاب ضد سلطنتی در سال 1357 ابراز کنیم هیچ‌کس نمی‌تواند در این گزاره به قدر ذره‌ای تردید کند که هم استقبال از امام خمینی در 12 بهمن 1357 در قامت رهبر بلامنازع یک انقلاب کلاسیک بی‌سابقه بوده و هم وداع با او در 15 خرداد 1368.

مهم ترین تفاوت آیت‌الله خمینی با دیگر رهبران سیاسی و مذهبی در دنیا در همین تیتر نهفته است: با شکوه آمد/ با شکوه رفت.

این را هم یادمان باشد آن حضور برای رهبری بود که کمتر از یک سال قبل در شعار خود دربارۀ ضرورت ادامۀ جنگ تا سقوط صدام حسین تجدید نظر کرده و قطعنامه 598 شورای امنیت سازمان را با کامی تلخ پذیرفته بود. پذیرفتنی چونان نوشیدن جام زهر. چندان تلخ که بعد از آن دیگر در هیچ سخنرانی عمومی در جماران حاضر نشد و تصاویر تلویزیونی پخش شده از امام پس از قبول قطعنامه و پایان جنگ منحصر است به اول: دیدار و سخنان کوتاه با اعضای هیأت دولت به مناسبت هفتۀ دولت در شهریور 67 و دوم: دیدار با ادوارد شوارد نادزه وزیر خارجه وقت اتحاد شوروی و پیام نوروزی و هیچ نطق عمومی دیگری نداشته است.

همچنین یادمان باشد تنها دو ماه قبل قائم مقام خود – آیت الله منتظری- را کنار گذاشته و به تصریح سید احمد خمینی چند بار به خاطر رسیدن به این تصمیم گریسته بود و طبعا چنین اتفاقی باید در دوستدارانی که این اتفاق را نتوانسته بودند تحلیل کنند تأثیر می گذاشت اما عجبا که جمعیتی بیش از استقبال کنندگان با پیکر او وداع کردند تا جایی که اعداد از 5 میلیون تا 10 میلیون نفر ثبت شده است.

هر قضاوت و نظری که داشته باشید این جمعیت بی سابقه است و مهم تر این که اگر تنها در «آمدن» بود و چندی بعد مانند مهاتما گاندی همان اوایل درمی گذشت و قبل از آن که خود در رأس قدرت بنشیند این اهمیت را نداشت. اما یادمان باشد 10 سال حکومت کرد و جنگ هم با قبول قطعنامه و نه سقوط صدام حسین در آن زمان تمام شد و سرنوشت رهبری بعد هم نامعلوم بود.

با این توضیحات است که می توان ادعا کرد « با شکوه آمد، با شکوه رفت» ماندگارترین تیتر است.

 

حتی اگر سلطنت طلب باشید یا منتقد کارنامه جمهوری اسلامی چه قبل و چه بعد از درگذشت آیت الله، یا حوصله تان از هزینه های سیاسی سرآمده باشد، باز نمی توانید انکار کنید که در تاریخ دراز دامن این سرزمین هیچ کس دیگری را سراغ نمی توان گرفت که هم با چنان استقبال جمعیتی چنین انبوه پا به کشور گذاشته و قدرت را در دست گرفته باشد و در عین حال با چنان بدرقه و جمعیتی کشور و دنیا و قدرت و سیاست را ترک گفته باشد. اگر سراغ دارید یک نام دیگر را ذکر کنید……

همین واقعیت است که فارغ از غلایق مذهبی و سیاسی یا نقدهای تندتر شده در این سال ها یا تلاش برای تطهیر رهبران گذشته در شبکه های ماهواره ای و دلایل و عوامل دیگر در این گزاره کمترین تردید روا نیست که با شکوه آمد با شکوه رفت. اگر تردید دارید دوباره به تصاویر نگاه کن…..

برگرفته از مقاله عصر ایران - مهرداد خدیر

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 42
  • 43
  • 44
  • ...
  • 45
  • ...
  • 46
  • 47
  • 48
  • ...
  • 49
  • ...
  • 50
  • 51
  • 52
  • ...
  • 61
خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 <   >
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

مدیرالنفیسه

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • اجتماعی
  • احکام
  • امام خمینی
  • امام زمان (عج)
  • ایام مذهبی و ملی و مناسبتی
  • بارداری
  • بدون موضوع
    • نهج البلاغه
  • بهداشتی
  • تاریخی
  • تربیت کودک
  • تربیتی
  • تغذیه
  • حدیث
    • تربیتی
  • حکایت
  • خانه داری
  • خانواده
  • خانواده
  • سیاسی
  • سیره وسخنان بزرگان
  • شبهات
  • شهدا
  • طنز
  • طنز
  • عصر بخیر
  • فن بیان
  • قانون
  • قرآن
  • متن ادبی
  • مقام معظم رهبری
  • نشر کتاب
  • همسرانه
  • یک صفحه کتاب

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

کاربران آنلاین

  • مهشید ديانت خواه
  • 0marziyeh

رتبه

  • رتبه کشوری دیروز: 17
  • رتبه مدرسه دیروز: 1
  • رتبه کشوری 5 روز گذشته: 24
  • رتبه مدرسه 5 روز گذشته: 1
  • رتبه 90 روز گذشته: 29
  • رتبه مدرسه 90 روز گذشته: 1
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس