عاشورا ، تجلیگاه فضیلت های اساسی و انسانی
عاشورا را باید تجلیگاه فضیلتهای اساسی و انسانی دانست.
در یادداشت زیر به برخی از این فضیلت های مهم اشاره شده است:
فروتنی:
روزی امام حسین(ع) از کنار چند تــن از نیازمندان که پارچهای را روی زمین پهن کرده و چند تکه نان روی آن گذارده بودند و میخوردند، گذشت. چون چشم آنها به امام افتاد، گفتند: ای فرزند رسول خدا، بفرمایید! امام کنار آنان نشست و از نانشان خورد. سپس فرمود: اینک که من دعوت شما را پذیرفتم، آیا شما هم دعوت مرا میپذیرید؟ پاسخ دادند: آری ای پسر پیامبر خدا. پس از آن برخاستند و با آن حضرت به خانهاش رفتند. امام دستور داد غذایی را که آماده کرده بودند، برای آنها آوردند.
سخاوت:
مرد عربی وارد مدینه شد و پرسید: بزرگوارترین مردم این شهر کیست؟ گفتند: حسین بن علی(ع) و نشانی آن حضرت را به او دادند. امام در حال نماز بود که صدای مرد را شنید که درخواست کمک مالی میکرد. پس از پایان نماز، چهار هزار دینار را در پارچهای پیچید و برای آنکه مرد نیازمند شرمنده نشود، دست خود را از شکاف در بیرون برد و پول را به او بخشید.
نیکوکاری:
درروز عاشورا، شانه امام حسین(ع) اثری از زخم کهنه را دیدند. بعدها که موضوع را از امام سجاد(ع) پرسیدند، فرمود: این نشان زخمهایی بهجا مانده از انبانهایی بود که امام بر دوش میکشیدند و شبانه آنها را به خانههای زنان سرپرست خانواده، یتیمان و مسکینان میبردند.
علم و فهم:
شب عاشورا فرمود: «خداوندا، تو را ستایش میکنم که ما را با نبوت پیامبر خود بزرگ داشتی، قرآن را به ما آموختی و ما را در دین آگاه و پژوهنده قرار دادی.»
عزت و کرامت نفس:
مام حسین(ع) در پاسخ به ولید، فرمانبردار مدینه که از او خواست با یزید بیعت کند، فرمود: ای امیر، ما خاندان پیامبر، معدن رسالت، جایگاه رفت و آمد فرشتگان هستیم. خداوند به وسیله ما هستی را گشایش میدهد و به واسطه ما، سرنوشتها را پایان میبخشد، (در مقابل) یزید، شرابخواری است که دستش به خون پاکان آغشته است و آشکارا به گناه و کژکاری دست مییازد. حال، همچون منی با فردی همانند او بیعت کنم؟
شجاعت:
حُمید بن مسلم میگوید: به خدا سوگند، تا روز عاشورا شکستخوردهای را ندیده بودم که فرزندان، خاندان و یارانش کشته شده باشند، اما اینگونه استوار و پُردل و جسور مانده باشد. پیادگان بر او یورش میبردند و او هم بر آنان، یورش میبُرد و از چپ و راست او، مانند فرار بزها به هنگام حمله گرگ، از هم شکافته میشدند.
محمود گلذاری - وبلاگ